سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
حرف های من با بابا
من 86 بابای خوبم از دست دادم . من و بابا خیلی همدیگر دوست داشتیم . من تو این وبلاگ تمام حرفهایی که با بابام دارم می زنم ،شاید بعضی حرفها رو هیچ وقت روم نمی شد، باهاش بزنم ولی الان و اینجا می زنم
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 54279
کل یادداشتها ها : 38
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
الو الو کسی نیست از یک دختر به یک بابای مهربون ... اهای کسی نیست جواب این دختر رو بده ... بابا کجایی ... بابا هستی ... بابا همیشه هستی کنارمی پس مثل همیشه برات می گم
سلام بابای خوب و خوشگل مهربون عزیز و عشق من
امده ام مثل همیشه ...دختری که مثل خودت... بابا مثل خودتم بعضی وقتها طاقتم طاق می شه نمی دونم چکار کنم به کی بگم
بابا ماجرای این خواستگار هم تموم شد شروعش 4 فرودین بود و پایانش 30 تیر ... حدود 5 ماه ، عاشق بودم شاید هم عاشقم کرده بودند .. ولی همه چی تموم شد و من موندم تنهایی و هزار جور آدمی که تو رو فقط یا برای زیبایی می خوان یا برای پول می خوان فقط این بود که منو فقط برای خودم می خواست برای اسمم  منو می خو است برای ایمانم منو می خواست نپرسید ایا تو جهاز داری ایا تو برادر باهات مهربونه،  نگفت بهم نرو سرکار، بهم نگفت که درس نخونم ، همش می گفت خودت باش و می خواستیم بسازیم ، من براش زیبا بودم ، مثل اون خواستگار نیست که با تمام پرویی بگه شما هم آش دهن سوزی نیستی که منو تو رو بخوام .. بابا مثل تو بود ... حرفهاش منو یادتو می انداخت ... مثل تو منو میخواست ... بابا همه چی تموم شد ... بابا من چکار کنم ... از اون روز تا الان 2 تا خواستگار اومدند رفتند ... هرکی می یاد همه رو با اون مقایسه می کنم ... هیچکی اون نمی شه یا تا الان مثل اون نیومند... بابا دلم گرفته ... به کی بگم ... بابا خیلی دعا کردم اولین بار بود به خدا گفتم که منو اون رو بهم برسونه ولی نشد ... انگار همه چی دست یکی دیگه است و تو هیچ کاره ای ... اون روز یکی از بچه های یک اس ام اس داد واقعا شرح حال من بود بابا می خواهی برات بخونم پس خوب گوش کن
گاهی گمان نمیکنی و می شود - گاهی نمی شود که نمی شود - گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست - گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود - گاهی گدای گدایی و بخت نیست - گاهی تمام شهر گدای تو می شود ؟؟؟!!!!
بابا الان حال من این هست، تا مشهد هم برای موضووع رفتم التماس امام رضا کردم ... ولی انگار همه چی دست به دست هم دادن که نشود و تو هیچ کاره به تمام معنای هستی ...
شکر ....
شبهای جات خالی از کنار مسجد که رد می شود به یاد شما می افتم
دعا کن عاقبت من هم بخیر بشه
نوه ات هم داره عروس می شه
دخترت رو خیلی دعا کن

  
سلام برای بابا خوبم
فکر نمی کردم اینقدر زود صدامو بشنویی
بابا همون شب که بهت گفتم دوست دارم برم مشهد فکر نمی کردم اینقدر زود حاجتم بگیرم ، همو صبحش رفتم بلیط قطار گرفتم برای مشهد برای خودمو مامان ... بابا جون امروز از مشهد برگشتم خیلی خوب بود روز میلاد امیر المومنین مشهد بودیم چه عیدی از این بالاتر که خدمت آقا باشیم روز عید ...
خیلی خوب بود با آقا کلی درد دل کرد م تمام سختی هامو بهش گفتم...
امروز بچه های شرکت زنگ زدن کلی حالمو گرفتند ... از دماغم در اومد دعا کنید که بخیر بگذره... بابا خیلی خسته ام ... دلم می خواد بخوام دیگه بلند نشم ...
بابا التماس دعا

  
دیشب خوابتون دیدم ، داشتم گریه می کردم و می گفتم برای یک دختر ، پدرش همه زندگیش هست
همه زندگی من چطوری، یادم هست که از 5 فرودین تا به الان نشده بیام دیدنت ، ولی می دونم که تو با وفا تر از این حرفها هستی
بابا امروز داشتم ناشکری می کردم، می گفتم بابا منم دلم بابا می خواد ، چرا باید بعضی دخترهای فامیل بشینن تو خونه باباشون خرجیشون بدن و هر کاری که دلشون می خواد بکنند اونقوت من برای هرچیزی که لازم دارم خودم کار کنم ، و با این سختی درسم بخونم ، بدنم بعضی وقتها کم می یاره و نمی کشه که همزمان هم ورزش کنم و هم سرکار برم و هم درس بخونم ، تازه همه سختر باید فکر جهازم هم باشم ، اونوقت فکر هزار دلشوره دیگه هم باشم
بابایی از 4 فرودین با یک آقایی آشنا شدم، از من خواستگاری کرده ، پسر خوبیه ، اون هم مثل من یتیم هستش ، اون هم مثل من فرزند رسول الله است ، اون هم مثل من خیلی سختی ها کشیده تا به اینجا رسیده ، بابا ولی بازم مشکل داره،
بابا مگه من فرزند امیر المومنین نیستم ، مگه بچه باید دلش شوره داشته و نداشته هاش بخوره ، مگه همه دلشورهاش برای پدر مادرش نیستند، اون فقط می خواد ، و کار نداره پدر مادرش برای برآوردنش تو چه زحمتی می افتند اون فقط می خواد به همین راحتی می خواد و مطمئن هستش که برآورده می شه... بابا ، دختر عاشق شده ... نمی  دونه درست یا غلط ... نمی دونه تا الان درست عمل کرده یا نه ، بابا دلم شور می زنه نکنه حرفی یا کاری کرده باشم که شرمنده مادرم خانم فاطمه الزهرا شده باشم
بابا مگه عاشقی جرم هستش
مگه اینکه به یک نفر بگی دوست دارم جرمه
بابا چکار کنم ، تشنه ام ، خیلی تشنه ام ، تشنه محبتم ، نه از هرکسی ، این تشنگی با آب برطرف نمی شه ، بابا چه کنم که خیلی دلم پره ، امروز بابایی ناشکری می کردم که چرا به سختی پول در می آرمو به این راحتی تموم میشه و می گفتم که دلم می خواد من هم مثل خیلی ها خرجی خودش برسه و راحت درس بخونم ، همین موقع جواد پسر بچه که شاید 12 ساله باشه در زد و گفت اجناسی که سفارش داده بودید آوردم ، دلم یک دفعه به لرزه افتاد ، جواد همیشه هست ، پس کی درس می خونه ، یادم افتاد که ناشکری بزرگی کردم ، ای خداا منو ببخش ، حداقلش من مدرک قبلیمو خرجی مو بابام داد ، جواد چی ، همیشه داره کار می کنه پس کی درس می خونه ... ممنون که یادم اوردی ...
بابا دعا کن تکلیف زندگیم مشخص بشه
از این بلا تکلیفی دارم خسته می شم
دوست دارم
جات خیلی کنارم خالیه

  
داشتم باهاش حرف می زدم نگاهم نمی کرد و من و مخاطب قرار نمی داد طوری جواب منو می داد که انگار من نیستم

هرچی بهش گفتم مگه من به تو زنگ نزدم چرا جواب نمی دادی

حرف خودشو ادامه می داد و محل نمی زاشت و من هم بی محل به این رفتارش دوباره حرفه خودمو می زدم

یک دفعه برگشت گفت

من جواب هر کی بدم جواب تو یکی نمی دم نمی خوام باتو حرف بزنم

یک دفعه انگار یک صدای شکستن یک چیز خیلی بزرگ تو قلبم شنیدم

خورد شدم

جلو خودمو گرفتم که یک وقت جلوش اشکام جاری نشه

داشتم داغون می شدم

اطرافیانم با تعجب و تشر بهش گفتم این چه رفتاری که با این داری مگه چکار کرده باتو

گفت ازش خوشم نمی یاد همین

برگشتم بهشون گفتم خواهش می کنم به خاطر من با او بحث نکنن

سریع اونجا را ترک کردم

رفتم یک جایی که صدامو نشنوه

از ته دل فریاد زدم ، آهی کشیدم که می دونستم هر چی بگم همون می شه و ترسیدم خدای نکرده بلایی سرش بیاد

چکار کنم دوستش داشتم هر چی هم اون از من خوشش نیاد ولی من دوستش داشتم

فریاد زدم ناله کردم در درگاه خدا گفتم خدایا تو ببخشش اون نمی دونه داره چکار می کنه

می گفتم خدایا تو بامن قهر نکنی یک وقت نگی بهم نمی خواهی صدات بشنوم

یک وقت تو نگی دوست ندارم

و فریادم وناله‌ام فقط ازاینه که تو رو از دست بدم بی محلی هر کسی می تونم تحمل کنم ولی
ولی دوری تو رو نمی تونم تحمل کنم ای همه کسم


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ