سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
حرف های من با بابا
من 86 بابای خوبم از دست دادم . من و بابا خیلی همدیگر دوست داشتیم . من تو این وبلاگ تمام حرفهایی که با بابام دارم می زنم ،شاید بعضی حرفها رو هیچ وقت روم نمی شد، باهاش بزنم ولی الان و اینجا می زنم
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 13
کل بازدید : 53282
کل یادداشتها ها : 38
خبر مایه


داشتم باهاش حرف می زدم نگاهم نمی کرد و من و مخاطب قرار نمی داد طوری جواب منو می داد که انگار من نیستم

هرچی بهش گفتم مگه من به تو زنگ نزدم چرا جواب نمی دادی

حرف خودشو ادامه می داد و محل نمی زاشت و من هم بی محل به این رفتارش دوباره حرفه خودمو می زدم

یک دفعه برگشت گفت

من جواب هر کی بدم جواب تو یکی نمی دم نمی خوام باتو حرف بزنم

یک دفعه انگار یک صدای شکستن یک چیز خیلی بزرگ تو قلبم شنیدم

خورد شدم

جلو خودمو گرفتم که یک وقت جلوش اشکام جاری نشه

داشتم داغون می شدم

اطرافیانم با تعجب و تشر بهش گفتم این چه رفتاری که با این داری مگه چکار کرده باتو

گفت ازش خوشم نمی یاد همین

برگشتم بهشون گفتم خواهش می کنم به خاطر من با او بحث نکنن

سریع اونجا را ترک کردم

رفتم یک جایی که صدامو نشنوه

از ته دل فریاد زدم ، آهی کشیدم که می دونستم هر چی بگم همون می شه و ترسیدم خدای نکرده بلایی سرش بیاد

چکار کنم دوستش داشتم هر چی هم اون از من خوشش نیاد ولی من دوستش داشتم

فریاد زدم ناله کردم در درگاه خدا گفتم خدایا تو ببخشش اون نمی دونه داره چکار می کنه

می گفتم خدایا تو بامن قهر نکنی یک وقت نگی بهم نمی خواهی صدات بشنوم

یک وقت تو نگی دوست ندارم

و فریادم وناله‌ام فقط ازاینه که تو رو از دست بدم بی محلی هر کسی می تونم تحمل کنم ولی
ولی دوری تو رو نمی تونم تحمل کنم ای همه کسم






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ