سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
حرف های من با بابا
من 86 بابای خوبم از دست دادم . من و بابا خیلی همدیگر دوست داشتیم . من تو این وبلاگ تمام حرفهایی که با بابام دارم می زنم ،شاید بعضی حرفها رو هیچ وقت روم نمی شد، باهاش بزنم ولی الان و اینجا می زنم
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 6
کل بازدید : 53229
کل یادداشتها ها : 38
خبر مایه


سلام بابایی

خوبی

خیلی وقته بهت سر نزدم

بابایی عید غدیرت مبارک باشه راستی روز 17 ذی حجه یک خواب دیدم ، خواب دیدم که مکه هستی با مامان ، منو نرگس هم بودیم ولی ما یک جای دیگه بود اتاقمون ، بعد یک دفعه من و مامان دیدم که تو مسجد نبی هستیم و می خواستیم نماز بخونیم و من دنبال مهر هستم و پیش خودم گفتم که تو مدینه که مهر استفاده نمی کنن و یک دفعه دیدم که روی طاقچه های مسجد ونبی مهر هست و من رفتم برداشتم و یک چیز خیلی جالب که تو مسجد نبی ذکر امیروالمومنین داشتن بلند می گفتن خیلی برام جالب بود

بابایی روز عید غدیر روز خیلی خوبی بود ، من رفتم مسجد امیرالمومنین تو خیایون کارگر شمالی که آقای انصاریان سخنرانی داشت راستی شب عید غدیر عجب برفی اومد اولین برف امسال اون شب اومد در عرض چند ساعت تمام حیاط سفید شد خیلی قشنگ بود

بابایی نرگس شب جمعه اومد خونه ما ، شب بهش گفتم می یایی مهدیه تهران اونم گفت باشه ، خیلی دلم می خواست برم مهدیه ولی همیشه دنبال یک پا می گشتم که برم ولی قسمت نمی شد . باورت می شه بابایی شب تا صبح درست خوابم نبرد از ذوق این که می خوام برم مهدیه تهران . آخه من کجا و مهدیه تهران ، اونجا جای بچه خوباست جای مهربوناست جای قشنگای آقاست . خلاصه شب زنگ زدم آژانس گفتم صبح ساعت 6 صبح دم در خونه ما باشه . بابایی جات خالی این قدر هوا سرد بود من گفتم تو این هوای سرد کی می یاد بیرون ولی بودن آدمها عاشق ، هر کسی به یک امیدی زندست و هر کسی به خاطر اون چیزی که دوست داره همت می کنه از رختخواب گرم ونرمش می زنه بیرون باورت می شه تو این سرما یک سری دیدم که تو زمین فوتبال دارن بازی می کنن .

بابایی مهدیه چقدر قشنگ بود ،بابایی کاشکی بودی و با تو می رفتم

بابایی می دونی چطوری بود آدرسش ماشین رفت اتوبان رسالت بعدش رفت میدان هفت تیر و بعدش رفت راه آهن و از اونجا رفت خیابون مولوی که میخوره به میدون راضی یکمی یاد گرفتم که چه جوری برم

بابایی به اندازه تمام غصه های عالم دلم گرفته بود می خواستم فریاد بزنم بگم آقای من می دونم که دیر اومدم ولی باز اومدم

درد من می دونی چیه بابایی ، درد از این زمونست از این ادمهایی دور از این آدمهای رنگ وارنگ که دیگه نمی شه روی حرف هیچ کدومشون حساب باز کنی

باورت می شه

این قدر کلمه عزیزم و جانم  دوست دارم بی ارزش شده

هر کسی به کسی می رسه می گه عزیزم ، جانم

هر چی دقت می کنی می بینی تو این قدر تو دل برو نیستی که بخوان این حرفها رو به تو بزنن بعد که یکمی پرسو جو می کنی می بینی این ها کارشون این هستش که به همه بگن تا یکی که  ساده تر هستش گول حرفهاشون بخوره و تو دامشو بیفته به قول خودشون یک دل نه صد دل عاشقشون بشی ، این قدر زبون باز شدن که خدا می دونه

هر کس به طریقی دل ما می شکند   دوست جدا ....

بابایی نمی دونم دیگه به کی اعتماد کنم

این چندمین مورد بود که گذاشت رفت خودش گفت که استخارم بد اومده به قول یکی از بچه ها دروغ مصلحت آمیز می گن که دل تو نشکنه نمی دونن که من سعی می کنم که عادت کنم به این برخورداشون

می دونی این دوره چی می خوان

این دوره می خوان که همیشه آرایش کرده باشی

می خوان که همیشه زیبا باشی

اگر زیبا نباشی هیچ کسی تو رو نمی خواد

مگر زوره من نمی خوام خودم پشت نقابهای رنگ و وارنگ قایم کنم من دختری ساده و بادلی که سادتر از قیافه هم هست

می دونی چرا بعضی نمی خوام بیان جلو چون جرم من این هست که اهل هر فیلمی نیستم

اهل شو نگاه کردن نیستم اهل آهنگ نیستم اهل رقصیدن نیستم اهل خیلی ها نیستم و خدارو هزاران بار شکرمی کنم که نیستم چون پدری خوب داشتم که نون حلال برام آورد و زیر دست تو بزرگ شدم و تو به من یاد دادی که چگونه باشم و چگونه حرف بزنم و چگونه نگاه کنم همه رو از نگاه خودت یاد گرفتم

بابایی خدارو شکر می کنم که بلد نیستم کسی گول بزنم و یا کسی سره کار بزارم

ولی این دوره همه خوب بلدن تو رو سره کار بزارن

بابا می دونی جرم من چیه

این که نمی خوام بی خودی بگم عزیزم یا جانم یا بگم دوست دارم

ولی من ساده، فکر می کنم بقیه هم همین طورن

 

ولی ای دل غافل که برای  تو این کلمات ارزش داره ، دیگه این کلمات شده بازیچه، شده وسیله برای رسیدن به مقصود خودشون

وای به روزی که بفهمن که تو به این کلمات حساسی ، دست می زارن روی نقطه ضعف تو

بابایی خدارو شکر می کنم که دروغ بلد نیستم بگم و خدارو شکر می کنم که به هرکی قولی می دهم سره حرفم می مونم

نمی دونم تا به حال چند نفر به من عزیزم گفتن ولی وقتی می شنونم خیلی ناراحت می شم

به نظر من این کلمات مقدس هستن و فقط باید برای کسی به کار بره که واقعا برام عزیز هست و هیچ گناهی در کار نباشه

بابایی دیشب شب یلدا بود بلندترین شب سال ...

 

 

 


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ