حرف های من با بابا
« گفتارها سپرده نزد نگهدار است » و « نهفتهها آشکار » ، و « هر نفس بدانچه کرده گرفتار » . و مردم ناقص عقل و بیمار ، جز آن را که خداست نگهدار . پرسندهشان مردم آزار و پاسخ دهندهشان به تکلف در گفتار . آن که رایى بهتر داند ، بود که خشنودى یا خشمى وى را بگرداند ، و آن که از همه استوارتر است از نیم نگاهى بیازارد یا کلمهاى وى را دگرگون دارد » . [نهج البلاغه]
پیوندها
صفحه اول
پیام رسان
پارسی بلاگ
اوقات شرعی
پست الکترونیک
برچسب ها
مهدیه تهران
عزیزم
جانم
بابایی
شب یلدا
کلمات مقدس
مرهمی
شب قدر
سال 89
بی معرفت
ویرایش
صفحات اختصاصی
2 بهمن
ویرایش
عناوین یادداشتهای
بعد از دو...
رضایت خدا
عید فطر...
پیشاپیش...
این روزها...
یا صاحب...
اول ماه...
21 آذر
باز یک...
عرفه ،...
عناوین یادداشتها[38]
بایگانی
حرفهای من بابا[10]
سلام بر بابای...[1]
کلمات مقدس[1]
محرم از راه...[1]
بابایی عیدت...[1]
بعد از دو ماه[1]
یک لیوان آلوچه[1]
ویرایش
پیوند دوستان
پیاده تا عرش
توسعه سینمای...
تو میتونی !!...
تا ریشه هست،...
ESPERANCE55
آواز یزدان
ویرایش
مدیر وبلاگ
حرف های من با بابا
من 86 بابای خوبم از دست دادم . من و بابا خیلی همدیگر دوست داشتیم . من تو این وبلاگ تمام حرفهایی که با بابام دارم می زنم ،شاید بعضی حرفها رو هیچ وقت روم نمی شد، باهاش بزنم ولی الان و اینجا می زنم
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 4
کل بازدید : 54969
کل یادداشتها ها : 38
خبر مایه
شب قدر ، شب قدر یتیمان
یک دختر
سلام بر بابای خوبم
بابای مهربونم ، شب قدر شد و من امشب قدر تو را بیشتر خواهم دانست ، این شب ، شب یتیمان عالم است ، امشب شبیست که یتیمان کوفه باباشون برای اخرین بار به سراغشون اومد
اگر می دونستن که امشب شب اخر است حتما، به این راحتی نمی زاشتن باباشون از پیششون بره
بابا یک بغضی تو گلومو گرفته ، می خوام فریاد بزنم می خوام داد بزنم چرا نمی شه کسی رو دوست داشت
چرا همیشه باید بفهمی که تو تنها هستی و خودت و خودت باید هوای خودت داشته باشی ، بابا چرا به غیر از محبت بهم چیزی یاد ندادی که امروز در بازار روزگار فقط فروشنده محبت باشم و چشمت دنبال کسی است که اون هم به تو محبتی بفروشه
چرا من این قدر ضایع می شم ، چرا من این قدر راحت دل می بندم ، چرا من این قدر سادگی می کنم
از دست خودم ناراحت هستم ، خیلی زیاد
وقتی فهمیدم که می خواد بیاد مشهد از خوشحالی جیغ زدم چون اصلا باورم نمی شه می خواد بیاد چون خوابشون دیده بودم که می خواد بیاد
حالا باید دیشب خواب ببینم که تلفنی با خانمش صحبت کنم و الان مطمئنم که باز بچگی کردم باز نادونی کردم باز سادگی کردم و کار بچه های 14 ساله رو کردم
بابا یتیمی سخته و سختر از اون ناامیدی است
بابا کجا بودی ببینی که دختر چقدر خانم شده
بر خودش سرپرست گروه مشهد شده 13 مربی زیر دستش بود ، برنامه با دوستاش می چید
بابایی مشهد که بودم همش یادت بودم
یاد اینکه سحرها باهم می رفتیم حرم یاد صبحهایی که تا حرم پیاده می رفتیم و بعد از نماز صبح برمی گشتیم صدای نقار خونه اون موقع صبح چه صفایی داشت
بابا همیشه وقتی در کنارت راه می رفتم یک احساس غرور می کردم که در کنار پدری با این ابهت و صلابت راه می رم و پشتم بهش گرمه
بابا پشتم باش ، بابا همه کس ام باش ، بابا شب قدره
مممممممممممممثلا قرار بود امشب کربلا باشم ، ای خداااااااااااااااااااا
دلم نجف می خواد به دلم مونده کربلا و نجف
سینه مالامال در دست، ای دریغا مرهمی
دل زتنهایی بجان آمد خدا را همدمی
مرهمی
،
شب قدر
،
نظر()
طراحی پوسته توسط تیم
پارسی بلاگ