سلام بر بابای گلم
خوبی
بابا جونم بالاخره لیسانس و گرفتم در رشته معماری داخلی ...
خیلی سختی کشیدم.... همراه درس ... کار کردم وهم درس خوندم.... بابا جونم ... فکرای جدیدی برای آینده ام دارم... دعا کن که بتونم بهش برسم... الان دوباره دنبال کار هستم... که بتونم پول جمع کنم تا بتونم برم یک کشور دیگه درسمو ادامه بدم... بابا دلشوره هایی دارم...
اولین دلشوره ام مامان هستش.... مامان حالش جا نیست... دلم شورشو می زنه... دیشب باز حالش بد شد... نمی دونم چکار کنم.... خیلی هزینه کردم برای درسم ...برای اینکه بتونم ادامه تحصیل بدم ...
بابا خودت می دونی که تنها چیزی که بهم آرامش می ده ... درس خوندن هستش.... دیگه نمی خوام به هیچ مردی اعتماد کنم... همشون یک جوری دلمو شکوندن.... خیلی وقتها دل تنگ می شم... کاشکی بودی ... دستاتو می گرفتم ... می بوسیدمت ... دلم برای دستات تنگ شده... کاشکی می شد یک باردیگه بغلت می کردم...می بوسیمت ... بابا خیلی مثل خودتم ... خیلی احساسی هستم... و خیلی دلم میخواد .....
بابای خوبم ... برامون دعا کن... وقتی رفتی ... خیلی چیزها از خونمون رفت... هیچکی جای تو رو پر نمی کنه...
یادت چقدر دلنگران زندگیم بودی... بازم نگران باش.. چون هنوز من نتونستم .. اونی باشم که می خواهم باشم و هنوز نتونستم کاری بکنم کارستون...
راستی بابایی عینکی شدم... قیافه ام بامزه شده...دختر خوشگلت ...خوشگلتر شده...
راستی 10 تیر تولدت هستش... امروز 5 تیر هستش .. تولدت پیشاپیش مبارک... به فرشته ها می سپارمت که بوسه هایمو برات بیارن...