سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
حرف های من با بابا
من 86 بابای خوبم از دست دادم . من و بابا خیلی همدیگر دوست داشتیم . من تو این وبلاگ تمام حرفهایی که با بابام دارم می زنم ،شاید بعضی حرفها رو هیچ وقت روم نمی شد، باهاش بزنم ولی الان و اینجا می زنم
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 54350
کل یادداشتها ها : 38
خبر مایه


الان 23 روز از خرداد ماه سال 90 می گذره و من اولین یادداشتم و در این سال می زارم

بابای خوبم نه اینکه فراموشت کرده باشم نه ... همیشه به یادت هستم ... 

بابای خوبم هفته پیش عروسی خواهر یکی ازدوستام بود .. پدر اون هم 40 روز بعد از رفتن شما فوت کرده و خواهر اون هم هم  اسم من هستش ... خیلی بهش غبطه خوردم ... از همه لحاظ .. از اینکه برادر بزرگی داره که مثل شیر بالای سرش هست... و اینکه تونست مرد زندگیشو پیدا کنه ... نمی دونم ولی کلی اون روز به حال خودم افسوس خوردم که چه راحت غریب و تنها شدم ... 

بابا 5 شنبه روز پدر هستش ... کادو چی دوست داری بابا خوبم ... بابا اوضاع مالیم این چند وقت خیلی خراب شده .. بدجور دستم خالی شده از اینکه چیزی از مامان بخوام خجالت می کشم ... خیلی برام دعا کن ... امروز روز میلاد امام جواد علیه سلام هستش .. یادت باهم رفتیم کاظمین .. چه خوش گذشت ... من و تو و مامان و داداشی ... یادت یک دختر خوشگل کنار من نشسته بود ... تو اومدی به طرفش و بوسش کردی .. یادت هست... خیلی خوشگل بود فقط 5 سالش بود اسمش مریم بود ... دلم هوای مهربونیاتو کرده ... کاشکی بودی می گفتم ... تو جان منی ... تو نفس منی... ای خدااااااااااااا.

5شنبه ای رفتم شاه عبد العظیم ... قرار بود دوتا جون به هم معرفی کنم اگر خدا خواست باهم ازدواج کنند ... خوش گذشت ..  ولی قسمت نبود ... دختر خانم ، اقا پسر رو نپسندید... خدایی دوست من خیلی از اون سر تر بود ... خلاصه میون داری هم سخته ها... خلاصه خواستیم یک ثوابی به بریم نشد... 

یاعلی






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ