پنجشنبه بعد از نماز صبح خوابتو دیدم ، خواب دیدم که می گفتی بیایید دیدنم من از کربلا برگشتم
خوشبحالت ای عزیز من ، بابا… دلم برای زیارت عاشوراهای صبحت تنگ شده ، همیشه می موندم از اینکه این عشق و این شور و این اشک زیارت عاشورا را از کجا داری کاشکی من هم داشتم وقتی زیارت عاشورا می خوندم ، چند روز پیش مفاتیحت را داشتم نگاه می کردم دو قسمت آن بیشتر از بقیه جاهایش پوسیده تر بود یکی قسمت دعای توسل و دیگری که خیلی بیشتر فرسوده شده بود زیارت عاشورا بود .
بابایی پارسال همین موقعه ها بود که رفتیم دکتر و اون قرصهارا بهت داد کاشکی که نمی رفتیم . هر روز که به شب سالت نزدیکتر می شیم دلشوره منم بیشتر می شه. نمی دونم شاید خاطرات تلخ اون روزا برایم دوباره تداعی می شود.
بابایی پنجشنبه خیلی روز خوبی بود. مریم دختر خیلی خوبی به نظرم اونم یکی از نعمتهای خداست که به من بعد از تو خدا به من داد تا من تنها نباشم . مریم به خاطر من اومد یک جایی منو معرفی کرد برای کار حالا یک فرمی پر کردم تا خدا چی بخواد . بعدش رفتیم یک جایی که تا به حال نرفته بودم اگر گفتی :؟؟؟ امام زاده معصوم (ع)… مریم پیدا کرده بزار آدرسشو بگم … متروی مولوی پیاده شدیم رفتیم سوار اتوبوسهای شدیم که از خاوارن می آمد و می رفت آزادی خیابون قزوین ایستگاه امام زاده معصوم(ع)بهش قلعه مرغی هم می گفتن .
یک ساعت ونیم طول کشید تا رسیدیم . خیلی باصفا بود یک حیاط بزرگ که از دور هیچی از امام زاده پیدا نبود و همه درختها جلوش بودن کم کم که جلو می رفتیم تازه امامزاده پیدا می شد . با مریم یوایواش نزدیک می شدیم و حس خیلی خوبی داشتم ، حس کسی که طلبیده شده بود، حس یک بنده ای یک جا پیدا کرده بود برای اینکه تمام غم و غصه هاشو اونجا بزارو دوبار سبک بال به ادامه زندگیش برسه . حس پرنده ای که بعد از یک توفان پر طلاتم جای امن پیدا کرده بود …
بالای درش نوشته بود
بارگاه ملکوتی آقا امامزاده:
علی ابن حمزه ابن عبدالله ابن امام محمد باقر (ع)
همچین که وارد حیاط شدیم چشمم به دوتا دختر و پسر جون افتاد که همچون دوتا عاشق باهم تو حیاط قدم می زند خیلی برام جالب بود..
تو حیاط پنج تا شهید گمنام دفن کرده بودن .
نشستیم سر قبر شهیدا داشتیم فاتحه می خوندیم که مریم برگشت گفت چقدر اینجا باصفاست مزه می ده آدم بیاد اینجا عقدش اینجا بگیره . یک دفعه دوباره همون دختر و پسر دیدیم که همه دارن بهشون تبریک می گن نگو این دوتا تازه چند دقیقه است که به هم محرم شدن واقعا جای تبریک داشت عقدی در عین سادگی و زیبایی در روزی بسیار زیبا و در مکانی بسیار زیبا ، من ومریم محو اون دوتا شده بودیم
به مریم گفت بد همه می فهمم خیلی تابلوییم ما
خلاصه براشون حسابی دعا کردیم که خوشبخت بشدن .رفتیم زیارت با هزار امید و آرزو که دیگه از اینجا دست خالی برنمی گردیم …
خلاصه خیلی خوش گذشت جای همه خالی
……………………
عصرپنجشنبه مامان برنامه یک سینما رو ترتیب داده بود که بریم تا همه مون یک حالو هوایی عوض کنیم
رفتیم آواز گنجشک ها …خدایش خیلی قشنگ بود
پدر خانواده که زحمت می کشید یاد تو می افتادم بابایی ..یاد تمام تلاش هایی که برای ما می کشیدی تا همیشه بهترین رو داشته باشیم و راحترین رو ..
……………………
بابایی تولد امام رضا نزدیکه
امسال اولین سالی که بدون تو میلاد آقا رو جشن می گیریم ..می دونم هر جا هستی جات خیلی خوبه … بابایی التماس دعا
الان اصلا امامزاده پیدا نیست
تو عکس سمت راست اون دختر و پسر که گفتم عقد کردن هم پیداست