سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
حرف های من با بابا
من 86 بابای خوبم از دست دادم . من و بابا خیلی همدیگر دوست داشتیم . من تو این وبلاگ تمام حرفهایی که با بابام دارم می زنم ،شاید بعضی حرفها رو هیچ وقت روم نمی شد، باهاش بزنم ولی الان و اینجا می زنم
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 41
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 54369
کل یادداشتها ها : 38
خبر مایه


سلام عزیزم
خوبی مهربونم ، چطوری عزیزم ، سراغی نمی گیری ، حالی نمی پرسی، فکر نمی کنی یک نفر همیشه اینجا چشم  انتظار هست و منتظر تو مونده
از صبح همش یک حالی هستم ، دلم بد جور گرفته ، موندم چرا دوست داشتن اینقدر سخت شده و هزاران چرای دیگر که بد جود داره اذیتم می کنه مهربونم،
همش به خودم می گم صبور باش ... صبر ... صبر... کاشکی بودی تا سرم روی شونه هات می زاشتم ... کاشکی بودی با اون نفس گرمت یک دعای مسیحایی برای دلم می کردی ، تا دلم از این بی تابی در بیاد و آروم بشه ، کاشکی می دونستم تاکی باید صبر کنم ، کاشکی می دونستم حکمت این اتفاقها چیه و خدای مهربون از  من چی می خواد و تکلیفم چیه ... و آیا باید هنوز چشم انتظار باشم ... آیا دارم درست پیش می رم ... کجا رو اشتباه کردم ...
بابا من دیگه بچه نیستم که منو با هزار چیز بتونی گول بزنی سرم گرم کنی تا بتونم فراموش کنم ... بابا می دونی دیگه خسته شدم از خوابهایی که می بنیم دیگه دلم می خواد دیگه خوابهام تعبیر بشه ... تا کی باید صبر کنم... بابا من که پیغمبر نیستم ... بابا من هیچی نیستم یک بنده نا چیز حتی از ناچیز هم کمتر ...
کاشکی بودی ... یادت هروقت می رفتیم بیرون ... می گفتی دختر چی می خواهی یا حتی نگفته می دونستی من چی دوست دارم برام می گرفتی ... و همیشه به این افتخار می کردی منو خوشحال کردی ... دلم برای اون یک لیوان آلوچه که می گرفتی و می دونستی چقدر دوست دارم تنگ شده ... هرکی هم برام بگیره مزه اونو برام نداره ... مزه اش به اون بود که با تو می خوردم و کلی کیف می کردیم ...
بابایی الان ازت می خواهم به داد دل من هم برس و نزار که بیشتر از این احساس تنهایی کنه و همه چی رو درست کن حتی راحتر از  اون یک لیوان آلوچه ای که برام می گرفتی
بابا هیچ وقت قولی که بهت دادم فراموش نمی کنم و نمی زارم کسی جای تو رو برام بگیر
یادم باشد اگر خاطرم تنها شد ... طلب عشق زهر ..... نکنیم






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ