سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
حرف های من با بابا
من 86 بابای خوبم از دست دادم . من و بابا خیلی همدیگر دوست داشتیم . من تو این وبلاگ تمام حرفهایی که با بابام دارم می زنم ،شاید بعضی حرفها رو هیچ وقت روم نمی شد، باهاش بزنم ولی الان و اینجا می زنم
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 80
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 54322
کل یادداشتها ها : 38
خبر مایه


سلام بابایی

خوبی

ممنون که دیشب به خوابم اومدی، هر شبی که خواب تو رو می بینم اون روز برام روز خیلی خوبیه

دیشب خیلی خوشحال بودی می خندیدی ، واقعا خوشحالم از اینکه اینقدر جات خوبه ، دیشب ازت خواستم که هر شب به خوابم بیایی ولی تو گفتی نمی شه کار دارم ، بابا بازم کار این دنیا که همش کار داشتی اون دنیاهم بازم کار ،چکار می کنی ای شیطون ....حتما سرت گرم حوریایی بهشتی شده وقت برای دختر عزیز در دونت نداری . بابایی دیشب ازت خواستم که منو  با خودت به بری گفتی نمی شه .چرا؟؟ بابا خسته شدم این هفته خیلی بهم سخت گذشت .خیلی

بابا همه چی خوب بود ، یک دفعه در عرض 15 یا 16 روز همه چی بهم خورد . تو اداره یک دفعه تعدیل نیرو کردن ، این موضوع خیلی منو ناراحت نکرد ، بابا ناراحت نشیا خدا بزرگه درست می شه ، بچه ها همه زنگ زدن بهم دل داری دادن رییس اداری قبلی بهم زنگ زد اون دوست اینترنتی که برام کار درست کرد بهم زنگ زد بچه های اداره زنگ زدن .. خلاصه همه هوامو دارن از همه بیشتر خدا هوامو داره که اینقدر دوستای خوب برام قرار داده . بابا یک چیزی بگم یک موضوع دیگه هم بود که خیلی منو اذیت کرد بیشتر هم به خاطر این موضوع هستش که ناراحت هستم . موضوع یک آقاهه بود که ازمن خوشش اومده بود حالا به چه حسابی خدا عالمه . بابا جون موضوع این آقا از اونجا شروع شد که یک شب مثل همه شب ها تو کلوب می گذشتم صفحه چت روم باز بود خیلی ها می اومدن سلام می گفتن و من اصلا محلشون نمی زاشتم تا اینکه یک نفری اومد زد سلام دختر عمو خیلی برام جالب بود که یک نفر هم مثل من سید هستش ومن بیشتر بخاطر اینکه اون سید بهش جواب دادم از اون ابتدا هم بهش گفتم من اهل دوستی نیستم و اصلا این رابطه به اسم دوستی و مانند دوست دختر و پسر باشه نمی خوام ادامه بدم و ازش خواستم اگر قصدی به غیر زندگی نداری با من ادامه نده و منو اذیت نکنه . بابایی نمی دونم ولی مطمئنم که اشتباه کردم پسرخوبی بود خیلی از معیارهای منو داشت ولی دوتا از معیارهای که برام خیلی برام مهم بود نداشت . من خیلی دلم می خواست اون فرد خیلی با قرآن مانوس باشه و نمازشو مثل تو اول وقت بخونه . بابایی من همیشه لذت می بردم که واقعا می شتابیدی وقتی زمان نماز می شد . ولی هرچی بهش گفتم که سعی کن که نمازتو اول وقت بخون ولی خیلی بهانه اورد بابایی براش شرط گذاشتم که چهل روز نماز اول وقت بخونه که خدا به واسطه کارش اسباب و وسایل رسیدنش به من رو هموار کنه و خدا کمکش کنه و مشکلاتش حل بشه . بابایی دریک کلام گفت نمی تونم و من مردش نیستم و هر چه بهش گفتم تکلیفت با زندگیت چیه همش می گفت نمی دونم . بابا جونم من همون جور که بهم یاد داده بودی خیلی سنگین صحبت می کردم و اصلا جلف بازی در نمی آوردم و همه صحبت ها مو سعی می کردم به صورت جمع بیارم و اصلا خودمونی صحبت نکنم . بابا منی که این قدر هوای دلمو داشتم و نگذاشتم هیچ نامحرمی وارد دلم به شه چرا این طوری شد نمی دونم .بابا جون من این اعتمادی و آبرویی که یک عمر برایش زحمت کشیدی نمی خوام از دست بدم . بابایی روز یکشنبه باهاش خداحافظی کردم و ازش خواستم که منو فراموش کنه و اون هم قبول کرد ولی من خیلی داغون شدم بابایی خیلی .شاید این اولین کسی بود که این قدر جدی روش فکر می کردم نمی دونم ولی یک حسی نمی دونم شیطون بود یا حسی دیگر بود بهش اعتماد داشتم شاید چشم بسته قبولش کرده بودم . امشب سومین شبه که دیگه باهاش حرفی نزدم واون هم دیگه حرفی نزده . بابایی بعضی از دوستام فهمیدن که حالم خوب نیست .خدا خیرشون بده هر کاری ازدستشون بر اومد برام کردن که سره حال بیام . خدا خیرشون بده . بابایی دلم برای بودنت دلم برای اینکه فقط یک بار دیگه به بینمت تنگ شده

بابایی برام دعا کن






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ