مدیر وبلاگ
 
حرف های من با بابا
من 86 بابای خوبم از دست دادم . من و بابا خیلی همدیگر دوست داشتیم . من تو این وبلاگ تمام حرفهایی که با بابام دارم می زنم ،شاید بعضی حرفها رو هیچ وقت روم نمی شد، باهاش بزنم ولی الان و اینجا می زنم
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 54921
کل یادداشتها ها : 38
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
سلام بر بابای خوشگل و مهربون
خوب بابایی
اول یک معذرت خواهی از محضرگرامیت دارم که ببخشید دیر به سراغت آومدم یکمی سرم شلوغ بود. این چند وقت خیلی کار داشتیم
بابایی اول همه روز تولدت 10 تیر بهت تبریک می گم و 70 دمین سال تولدت تبریک می گم و 70 بوس نثرات می کنم و 70 آرزو دعای خیر در حقت می فرسم
بابایی مهربونم روز پدر بهت تبریک می گم خوشگلم مهربون دلم برای تنگ شده می دونی چقدر اس ام اس قشنگ برات نگه داشتم که بهت بگم چقدر دوست دارم
بابایی امسال نشد برم اعتکاف ، مامان دیسک کمرشو عمل کرد و دست چیشو امروز 11 روز هستش که عمل کرد ، الحمدلله حالش خیلی بهتر هستش به حق دعای شما
بابایی یاد خوابی که اول ماه رجب دیدم افتادم ، عجب خواب خوبی بود که اومدی برام دعا کردی و این ماه بهم تبریک گفتی و من هم به شما تبریک گفتم
بابایی شاید خبرهایی باشد شاید دعا کن در حقم نمی دونم بگم  یا نه رفته کربلا بزار از کربلا برگرده شاید خبری بشه شاید هم خبری نشده هر چی خیره
بابایی یاد اولین سالی که رفتم  اعتکاف افتادم با نفیسه رفتم خیلی خوش گذشت مسجد جامع جمهوری ، هیچ وقت اون برق نگاه چشمات یادم نمی ره که با چه  ذوقی اومدی دنبالمون و تمام دلت به دعای دخترانت خوش بود و همونی شد که تو می خواستی
بابایی التماس دعا
دارن اذان مغرب می گن برم نماز
یاعلی خوشگلم


  
سلام عزیزم
خوبی مهربونم ، چطوری عزیزم ، سراغی نمی گیری ، حالی نمی پرسی، فکر نمی کنی یک نفر همیشه اینجا چشم  انتظار هست و منتظر تو مونده
از صبح همش یک حالی هستم ، دلم بد جور گرفته ، موندم چرا دوست داشتن اینقدر سخت شده و هزاران چرای دیگر که بد جود داره اذیتم می کنه مهربونم،
همش به خودم می گم صبور باش ... صبر ... صبر... کاشکی بودی تا سرم روی شونه هات می زاشتم ... کاشکی بودی با اون نفس گرمت یک دعای مسیحایی برای دلم می کردی ، تا دلم از این بی تابی در بیاد و آروم بشه ، کاشکی می دونستم تاکی باید صبر کنم ، کاشکی می دونستم حکمت این اتفاقها چیه و خدای مهربون از  من چی می خواد و تکلیفم چیه ... و آیا باید هنوز چشم انتظار باشم ... آیا دارم درست پیش می رم ... کجا رو اشتباه کردم ...
بابا من دیگه بچه نیستم که منو با هزار چیز بتونی گول بزنی سرم گرم کنی تا بتونم فراموش کنم ... بابا می دونی دیگه خسته شدم از خوابهایی که می بنیم دیگه دلم می خواد دیگه خوابهام تعبیر بشه ... تا کی باید صبر کنم... بابا من که پیغمبر نیستم ... بابا من هیچی نیستم یک بنده نا چیز حتی از ناچیز هم کمتر ...
کاشکی بودی ... یادت هروقت می رفتیم بیرون ... می گفتی دختر چی می خواهی یا حتی نگفته می دونستی من چی دوست دارم برام می گرفتی ... و همیشه به این افتخار می کردی منو خوشحال کردی ... دلم برای اون یک لیوان آلوچه که می گرفتی و می دونستی چقدر دوست دارم تنگ شده ... هرکی هم برام بگیره مزه اونو برام نداره ... مزه اش به اون بود که با تو می خوردم و کلی کیف می کردیم ...
بابایی الان ازت می خواهم به داد دل من هم برس و نزار که بیشتر از این احساس تنهایی کنه و همه چی رو درست کن حتی راحتر از  اون یک لیوان آلوچه ای که برام می گرفتی
بابا هیچ وقت قولی که بهت دادم فراموش نمی کنم و نمی زارم کسی جای تو رو برام بگیر
یادم باشد اگر خاطرم تنها شد ... طلب عشق زهر ..... نکنیم


  
سلام به بابای عزیز تر از جانم
بابایی خیلی ببخشید خیلی شرمنده روی ماهت هستم عزیزم
خیلی وقت که برات ننوشتم که چه می کنم و هر روز دل تنگتر از روز قبل می شم
بابایی یک مدت بود خیلی بد جور دلم هواتو کرده بود هر جا یک پیر مرد می دیم یاد تو می افتاد و ببخشید که گفته شما پیر بودی !!! تو همیشه برای من یک بابای سر زنده و مهربون و سرحال بود ... بابایی همیشه وقتی اذان می گن یاد تو می افتم که چه بی تاب نماز می شدی ... امسال سر سال تحویل همش چشمم به عکس زیبای تو بود نمی دونم چند عید دیگر را باید بگذرونم تا به روز موعود دیار منو تو شود .. بابایی یاد من هستی ...
بزار از خودم بگم
همه چی خوب و عالی هستش ... و تنها چیزی که نمی شود تحمل کرد دوری توست که اونم با الطاف خداوند صبرشم با ان همراه هست... ای عزیزم ای مهربانم .... اول از محیط کار بگم که شکر خدا خیلی خوبه و هرروز یک چیز جدید یاد می گیرم و همنشیان و دوستان خوبی که خدا برایم مقدر کرده کار رو برایم تفریحی قرار داده که هرروز با شوق و ذوق به سرکار می رم با دعا تو بابای خوبم به کارمون خدا برکت می ده و به اون اهدافی که داریم که جلب رضای خداوند باری تعالی است نزدیک می شیم .. یک دوهفته هم هست که بعد از سر کار می رم پیش دوستان روزنامه ای تو قسمت صفحه بندی که کار ازشون یاد بگیرم ... خدایی بعداز کار خیلی سخت ... همش به خودم این ایه رو می خونم ان مع العس یسرا.. و از خدا می خواهم که همتم چندین برابر که ... بابایی این چند وقته هوای تهران خیلی خوبه همش بارون می یاد .. خیلی با صفا شده جات خیلی خالیه ... که با ذوق و نشاط بودی وقتی بارون می اومد... بابا خدا هرروز وهر لحظه رحمت و ببخشش شامل حالمون می کنه دعا کن که شاکر نعمتاش باشیم و ناشکری نکنیم
راستی بابایی بالاخره مانیتورم عوض کردم اونی که برام خریدی بودی حدود 9 سال می گذشت خیلی دیگه خراب شده بود .. دیگه چشمان وقت کار کردن درد می گرفته .. پنج شنبه ای که رفتم دفتر بچه ها گفتن مگه قرار نبود بری مرخصی گفتم نه .. خلاصه گفتم حالا که اومد دلم زدم به دریا و سفارش یک مانیتور دادم از دوستان کمک گرفتم و انتخاب گذاشتم به عهده اونا اون هم خدا وکیلی چیز خوبی برام گرفتم
بابا ایام فاطمیه جات خیلی خالیه
هر وقت از جلوی فاطمیون رد می شم یاد تو می افتم که این همه سال که از اون محل رفته‌ایم بازم می امدی فاطمیون و همیشه به همت و شوق و ذوقی که برای روضه و گریه برای اهل بیت داشتی غبطه می خورم و دعا کن برای مو
راستی داداشی باهام خوب شد خیلی چند روز حالش خوب بود ماشاالله خیلی کمک می کنه خدایی خیلی دلم براش تنگ شده بود
بابایی دارم کمک بی خیال دو موضوع می شم دعا کن نمی دونم شاید به خاطر اینکه حس می کنم بیشتر تو کار موفق هستم
بابایی دلم برای صدا زندن اسمم تنگ شده .. . یادش بخیر بعضی و قتها که اسمم می اوردی اشک چشمانتو می گرفت و می گفتی ؟؟؟؟ جان من است و می سپاردی منو به خانم فاطمه الزهرا ...
بابایی این قدر تو دفتر خوش می گذره وای باید موقع ناهار بیایی .. خلاصه ضیافتی برای خودش جات خالیه این مدیر ما یک پا اشپزه ... راستی من یک بار پیتزا درست کردم بردم .. این قدر خوش مزه شده بود از اون موقع دیگه بچه انگشت ندارم
....
بابای دوست دارم دعا کن برامون که موفق باشیم و رو سفیدت کنیم پیش پیغمبر و اونی بیشیم که خدا ازمون راضی باشه
به امید ظهور مهدی فاطمه یاعلی مهربونم
  

سلام بابایی قربون برم الهی

این دومین سالی هست که سره سفره هفت سین جات خالیه و عکس خوشکلت قرار دادیم

دلم برای یا مقلب قلوب گفتنت تنگ شده

دلم می خواست از دست های قشنگتو می بوسیدم و روی زیباتو می بویدم

امسال مامان جون بجای شما چند بار بوسیدم

یک سال بدون پدر گذشت و یک سال از عمر من کم شد تا زودتر مرگ را در آغوش بگیرم و تو را ببینم و یک سال به سالهای غیبت آقا اضافه شد و یک سال به سال فرج نزدیک شدیم و همین برای من خیلی ارزش داره

بابایی امسال نبودت هر لحظه احساس می کردم سال خوبی بود و هر لحظه دست نوازش مولا و سرورم آقا امام زمان دیدم و همه جوره هوامو داره بابایی  

بابایی هفته پیش من و مامان رفتیم مشهد

همش خدایی جور شد جات خیلی خالی بود همش یادت می کردیم

از در صحن شیرازی که وارد می شدیم یاد آخرین برای که باهم رفتیم مشهد افتادیم و تمام اون مسیر چقدر سخت راه رفتی تمام راه و داداشی دستو گرفته بود

بابایی یاد اون شبها بخیر که باهم نزدیک اذان صبح می رفتیم حرم  و بعد از اینکه نقار خونه می خوند ما برمی گشتیم

بابایی تو حرم خیلی یادت بودم

یک دوست خدام پیدا کردم

منو برد یک جاهای خیلی خوب که هر کسی نمی تونه بره

دفتر خوده خدام امام رضا علیه السلام که زیر نقار خونه بود

بابا دعا کن برام که سال خوبی داشته باشیم سالی که بتونم مفید باشم و امام زمان ازم راضی باشه

 

 


  

سلام بابایی

دیشب خواب قشنگی ازت دیدم صورتت مثل ماه می‏درخشید و من صورتت را غرقه بوسه کرده بودم و گرمای صورتت زیبایت را حس می کردم چه حس قشنگی دارد زمانی که انسان بوسه بر صورت پدرومادر خود می‏زند

بابایی روز آخر ذی حجه روز عجیبی بود تا به حال نشده بود دوتا خواستگار باهم بیان

ویکی من را می خواست و من اورا نمی خواستم

ودیگری را من پسندیدم و نمی دانم که او مرا می خواهد یا نه می دانی بابایی برای هر دوتاشون ارزوی بهترین ها را از خدا می‏خواهم ولی خوشابه حال اونی که من ازش خوشم آؤمد واقعا به همسرش غبطه میخورم از همین الان

بابایی اصلا حرف پول و دارایی نیست ، حرف منش و اخلاق و ایمان و تقوایی که داشت بود

خدا برای خانواده اش نگه اش دارد خدایی تو این دوره زمونه یک مرد به تمام معنا بود وهر کسی آرزویش را دارد

کاشکی من هم اینقدر خوب وبودم که لیاقشتو داشتم

بابایی باز محرم شد و جای تو توی عزاداری امام حسین خالیه

دلم برای گریه‏های سوزناکت تنگ شده

بابایی مثل همیشه التماس دعا دارم ازت

برای خیلی دعا کن


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ