سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
حرف های من با بابا
من 86 بابای خوبم از دست دادم . من و بابا خیلی همدیگر دوست داشتیم . من تو این وبلاگ تمام حرفهایی که با بابام دارم می زنم ،شاید بعضی حرفها رو هیچ وقت روم نمی شد، باهاش بزنم ولی الان و اینجا می زنم
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 15
کل بازدید : 53509
کل یادداشتها ها : 38
خبر مایه


نزدیک نماز صبح بود

یک جوون بسیار زیبا با ابروانی پهن مشکی و چشمانی که گویی هزاران حرف با تو داشت به من نگاه می کرد گویی می شناختمش نمی دانم از کجا ولی اون منو می شناخت و جالب تر اینکه عمامه ای مشکی بر سر داشت و نشانه آن بود که سید هست و خیلی اتفاقات دیگه که الان یادم نمی یاد فقط  فهمیدم که اسمش مدنی بود بعد که از خواب پاشدم گفتم کسی به نام مدنی می شناسید

همه گفتن شهید مدنی شهید محراب تازه اونجا فهمیدم که سید هم بوده

سید قربون اون چشمات برم چکار کردی با دل من از اون موقع همش چشم و دلم دنبال اسمت هر جا و هر کی که اسمتو می بره گوشام تیز می شه ...یک بار یک جایی شنیدم که خون عالم از شهید بالاتر چون عالم شهید  تربیت می کنه ...خوشا به حال تو که هم عالم بودی و هم شهید ....

از نامت پرسیدم گفتند اسد الله ... گفتم ساکن کجا بودی گفتن ساکن آذر شهر بودی .می دانی سید بزرگوار روز که تو رفتی دقیقا 30/6/1360 بوده دقیقا من 14 روز بعد از آن تاریخ به دنیا آمده ام ..تو اینترنت سرچ کردم تا بشناسمت خیلی چیزها ازت دیدم از فعالیتت از همت عالی که داشتی ...چرا تو را شهید کردن و از همه مهمتر تو چرا من را انتخاب کردی ...از اون شب از خودم سوال می کنم چرا به سراغم امدی ....نمی دانم ولی مطمئن هستم سری در این کار نهفته که به سراغم امدی و الا من آدمی نیستم که چنین لیاقتی داشته باشم

ای سید می دانی چی دلم می خواهد دلم میخواهد چشمان مولایم را ببینم دلم لک زده برای اون چشمان زیبا ...می دانی ..اگر کسی به آغوش مولایمان دعوت شود چه حس خوبی دارد ...حس کودک به پدر رسیده و من برای اون روز لحظه شماری می کنم که به دامانش دعوت شوم می دانم گنه کار تر از آن هستم که چنین آرزویی کنم ولی مگر من چه کمتر از یتیمان کوفه دارم ... من هم دست نوازش مولایم را می خواهم ... منم دوست دارم مولیم بهم سر بزند ... ای دل آرام بگیر ... می دانم سخت است دوری ... می دانی ... همه دختران فامیلی خدارو شکر می کنن که جای من نباشن .... می دانی چرا ؟ چرا که آنها سایه پدر بالای سره آنهاست ... آنها پدری دارن که همه جور مواظبشان است .. کسی دارن که دلش برایش شور می زند ... دلش شور آینده اش را می زند ... هر خواستگاری برایشان می آید خیالشان راحت است که پدری دارن که نمی گذارد دست نااهلی با آنها برسد

می خواهم به آنها بگویم من هم پدر دارم  پدری دارم که ازهمه پدران عالم دلسوز تر است

 

سید قرار نبود بیایی دل مارو هوایی کنی بری.....سیدجان

 

بابایی دوست دارم خیلی

بی وفا نمی یایی به خوابم

 

دلم تنگ اون چشمان زیبایت شده

 

شهید مدنی




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ